داستان غم پنهانی
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه ی بی سروسامانی من گوش کنید شرح حال منو حیرانی من گوش کنید
این همه آتش جانسوز نهفتن تاکی؟ سوختم،سوختم این سوزنهفتن تاکی؟
روزگاری منو دل ساکن کویی بودیم ساکن کوی بت عربده جویی بودیم
عقل و دین باخته،دیوانه رویی بودیم بسته سلسله،سلسله مویی بودیم
کس در آن سلسله غیر از منو دلبندنبود یک گرفتار از آن هرچه که هستند نبود
نرگس غمزه زنش این همه بیمار نداشت سنبل پرشکنش هیچ خریدار نداشت
این همه مشتری وگرمی بازار نداشت یوسفی بود،ولی هیچ خریدار نداشت
اول آنکس که خریدار شدش من بودم باعث گرمی بازارشدش من بودم
عشق من شدسبب خوبی ورعنایی او داد رسوایی من شرح دلآرایی او
بس که دادم همه جا شهرت زیبایی او شهر پرگشت زآوای تماشایی او
این زمان عاشق گمگشته فراوان دارد کس سر برگ من بی سروسامان دارد
پیش او یار نو و یار کهن هردو یکیست حرمت مدعی و حرمت من هردو یکیست
قول زاغ و غزل مرغ چمن هردو یکیست نغمه بلبل و فریاد زغن هردو یکیست
کس ندانست که قدر همه یکسان نبود زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود
چون چنین است پی کار دگر باشم به چندروزی پی دلدار دگر باشم به
نوگلی کو که شوم بلبل دستان سازش سازم از تازه جوانان چمن ممتازش
حالش لله وفای تو فراموش کنم سخن مصلحت آمیزکسان گوش کنم.